هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

اين روزها من و آرمينا.....

آرمينا1 سال و 21 روز     عزيزم اين چند وقته خيلي كم فرصت كردم بيام وبت و واست از   كارهات و چيزهاي جديدي كه ياد گرفتي بگم. اين چند روز مشغول آماده كردن لباست بودم تا ديروز تمام شد خيلي   خوشكل شده خيلي هم بهت مياد وقتي تنت كردم بهش دست   ميكشيدي و وقتي بردمت جلوي آينه ذوق ميزدي و متوجه لباسات   بودي و توي آينه خودت رو ميبوسيدي.   بعد از مسافرت چند روزي  مهمون داشتيم . ديروز عمو و خانمش   اومدن خونمون و امروز رفتن مسافرت. امشب هم خاله مرضيه و فردا   صبح خاله مهسا و مامان جون و دوتا از د...
1 آذر 1392

آرمينا مطالعه ميكنه!!!!!!!!!!!!!

  دختر مامان عاشق كاغذ و روزنامه  اي .البته به خاطر پاره كردنشه كه   دوستشون داري.   اگه يه كاغذ ببيني به فاصله چشم به هم زدن پاره پارش ميكني. اينجا هم حكايت مطالعه كردن يه مجله اس كه از  توي كمد    برداشتي به روايت تصوير.....   اول نگاه عكساش ميكني و يكم باهاشون حرف ميزني....     يكم مزش رو ميچشي      و كم كم........     پاره پاره ش ميكني     وسط كارت پيام بازرگاني تلويز...
1 آذر 1392

كارهاي جديد خاله ريزه ي مامان......

  خاله ريزه مامان 11 ماه و 28 روز داره   قربون خاله ريزم بشم من .تازگي ها اسمت رو گذاشتم خاله ريزه .   ميدوني چرا ميگم خاله ريزه الان واست ميگم.   تازگيها خيلي خيلي به قاشق علاقه پيدا كردي .حالا كه فكر ميكنم از   موقعي كه مسافرت بوديم   از بس كه با وسايل آشپزخونه و ظرف و ظروف بازي ميكردي از همون   جا عاشق قاشق شدي .   يعني هميشه يه قاشق چايي خوري كوچيك دستته ويه طوري واسش   ذوق ميكني و خوشحال از اينكه   دستته انگار بار اوله ميبيني.واسه همين من هم اسمت رو گذاشتم   ((((خ...
1 آذر 1392

اولين شيطنت بزرگ ....

  سارا (دختر عمه)علاقه زيادي به لاك داره و به مجموعه كوچيكي از   لاكهاش رو اورده بود   كه اين چند وقته اسبا بازيت شده بودو مرتب باهاشون سرگرم بودي  و اما ماجرا از اين قراره كه تازه از خواب دوساعته بيدار شده بودي سر  حال چشمت به لاكها افتاد كه توي يه ساك كوچولو روي مبل   گذاشته بودم. بلند شدي و ايستاده مشغول بازي شدي دو دقيقه طول نكشيد نگات كردم و ديدم كه گوشه لبت قرمزه. اولش فكر كردم خون اومده بدو پريدم سمتت .گفتم لبت چي شده   دست كشيدم ديدم كه تمام دستم قرمز...
1 آذر 1392

كار هاي تازه....

آرميناي 15 ماهه و 12 روزه اومدم يكم از كارات بگم . عسلم شيرينتر از عسل شدي. و البته حسابي شيطون. هنوز بطور مستقل راه نميري ولي روي پاهات ميموني و تعادلت رو حفظ ميكني و اگه حواست نباشه يكي دو قدم مياي جلو.آخه وقتي تشويقت ميكنيم ميخندي و ميشيني . از همه چيزبالا ميري.از جمله مبل بيشتر جات روي مبله اينجوري... ديگه وقتي ميرم توي آشپزخونه دنبالم نميايي ميري روي مبل و از اونجا صدام ميرني و كلي دالي بازي ميكنيم. همه چيزهايي كه دم دستت باشه ميندازي اينور اونور.نمونه كارت امروز گوشي بابا ،باطري گوشيش،كنترل تلويزيون رو از پشت مبل پيدا كرديم. و همينطور اينجا كه پاكت پفيلا رو ريختي و شروع ...
1 آذر 1392

خواب ليمويي

  اول عكسات رو ميزارم بعد ماجرا رو تعريف ميكنم     جونم واست بگه توي اين شب بابا كه سر كار بود و ما دوتا توي حال خوابيده بوديم .بعد از رفتن بابا ساعت 10:30 خوابيدي .يه ساعت بعد بيدار شدي و نميدونم چرا گريه ميكردي .بهت آب دادم و يكم توي خونه چرخوندمت .روي ميز آشپزخونه اين ليموها رو كه توي عكس ميبيني دستته ديدي و گفتي كه ميخواي.منم بهت دادم و رفتم سر جات خوبوندمت .محكم توي دستت نگه داشته بودي . دستت روي هوا بلند بود خوابت كه ميبرد دستت ميومد پايين و بيدار ميشدي و دستت رو بلند ميكردي.دوباره خوابت ميگرفت و دستت ميومد پايين و باز بيدار ميشدي.نيم ساعتي به همين منوال گذشت منم همينطور نگات ميكردم دو س...
1 آذر 1392

سري عكسهاي 15 ماهگي

آرمينا 15 ماه و 27 ورزه آرمينا آماده واسه بيرون رفتن قربون قدو بالاي دخملم فداي دخمل موطلاييم بشم مـــــــــــــــن. مامان كم كم داره به آرزوش ميرسه ميشه موهات رو بست و يا گير به جلوي موهات بزنم (البته اگه بزاري چون حتي گير موهاي من رو هم رومياري.مگر اينكه يادت بره تا يكم بمونه روي موهات)   اوضاع آشپزخونه ما يكمي زياد شيطوني (چون ميخواستم سريع عكس بگيرم يكم تار شده و كيفييتشون پايينه) سر جاي هميشگيت در حال ديدن كليپ حسني بازم دالـــــــــــــــــــــــي آرمينا استفاده از هواي پاييزي خونه مامان جون در حال...
1 آذر 1392

خياطي با اعمال شاقه

  حكايت خياطي با اعمال شاقه حكايت خياطي كردن مامان همراه با شيطنتهاي آرميناست. قبلا گفته بودم ميخوام برم كلاس خياطي آخه واقعا علاقه دارم ولي هر بارتصميم ميگيرم ميرم چرخ رو ميارم پايين و يكم خياطي ميكنم  ولي بعد از دو روز عاصي از شيطنتهات چرخ رو جمع ميكنم و دوباره پشيمون ميشم چونكه با وجود كنجكاويهاي زيادت نميشه پاي چرخ نشست . قيچي رو از جلوي دستت برميدارم بشكاف رو ميبري . بشكاف رو از دستت ميگيرم جعبه نخ و سوزن رو ميبري. درش رو محكم ميبندم كه باز نشه اينقدر ميكوبيش زمين كه باز ميشه. دارم پارچه رو قيچي ميزنم از زير دستم ميكشيش. پارچه زير چرخه دارم ميدوزم كه  يهو ميكشيش. ...
1 آذر 1392

دو تا سه ماهگي -اولين سفر

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد هرآنکه روی چو ماهت به چشم بدبیند برآتش تو به جز جان او سپند مباد   روز اول دو ماهگی رفتیم واکسن دو ماهگیت رو زدیم مامانی فدات بشه اولین بار گریه واقعیت رو دیدم یکی توی پای راستت یکی تو پای چپت ولی خیلی گریه نکردی نگران تب کردنت بودم که شکر خدا این جوری نشد راستی وزنت 4900 بود  اگه یکم بیشتر اضافه میکردی بهتر بود باید بیشتر و تند تندشیر بخوری اولین مسافرت سه ن فره مون رو رفتیم .بروجرد نزدیک بود هر چند بیشترش رو خواب بودی ولی خوش گذشت. این هم عکساشه     اینجا تو ماشینی تمام راه عقب خوابیده بودی ...
1 آذر 1392

سفر به بانه كردستان

اين چند روز كه گذشت  پر ماجرا و  پر از اتفاقاي خوب  بود  و     خيلي خوش گذشت . روز سه شنبه مسافرتمون شروع شد و رفتيم       استان كردستان شهر بانه .تا روز جمعه شب رسيديم خونه.   هم به قصد تفريح و بيشتر خريد. كولر اسپيلت ميخواستيم كه واسه     فصل تابستون آماده باشيم .وچرخ خياطي واسه مامان .(آخه دوست       دارم  برم كلاس خياطي).     كه خيلي ارزانتر از شهر خودمون خريد كرديم .ويه عالمه لباس و چيز     هاي ديگه خريديم كه خيلي خوب بود آخه خريد كردن هميشه لذت بخشه . ...
1 آذر 1392